" اگه به گذشته نگاه کنم، اینجوری بوده. اولش همه چی عالیه بعدش کم کم خسته میشیم از خوب بودن و میایم بیرون از زیر اون ماسکا. نه تنها تو که حتی من. تو میخوای بشو قهرمان داستان با یه هپی اندینگ عالی. من بده نیستم چون عذاب وجدان میگیرم، ولی خوبه هم نیستم چون خیلیاش با اجباره. نمیدونم آخرش چیه ولی نقش من ازون نقشای اصلی نی. شایدم اون وسطا گم و گور بشم"
هییییچ ایده ای ندارم چرا و تحت چه شرایطی یه همچین چیزیو توی نوت گوشیم نوشتم.
بعضیا خرجاشونو تو نوت گوشی مینویسن، بعضیا شماره هایی که میگیرن، بعضیا برنامه هایی که طی روز باید انجامش بدن و بعضیا مثل من فکرای لحظه ایشون رو مینویسن.
معمولا نمیخونم چیزایی که مینویسم رو. چون لحظات قشنگی نیستن، ولی ازونجایی که یه موقع هایی اصطلاحات جالب انگلیسی رو هم تو نوتام مینیسم اومدم دنبالش بگردم که اولین جمله ی این نوت به نظرم عجیب اومد، انگار یکی اومده اینو نوشته رفته.
میدونین؟ :|
ایــــنقد آهنگایی گوش کردم که نمیفهمم چیمیگن و نمیتونم باهاشون تمام مدت شروع به خوندن کنم که...
تا به آهنگ Let It go از انیمیشن Frozen میرسم بال در میارم و تا تهشو از حفظ میخونم. :|
اگه هم وسطش پارازیتی ایجاد شه از اول آهنگو میارم تا بالاخره یه بار بتونم بیوقفه تا تهش بخونم. :|
میگن رو بدن پررو میشی همینه!
امروز استاده دو تا 0/5 نمرهی منو نداد، یکیش نفهمیدم چی شد پیچونده شد ولی اون یکی... تو اون هیاهو توی چشماش زل زدم و گفتم:
- استاد نیم نمرهمو خوردین!
و قشنگ شنید چون چشم تو چشم هم بودیم. همگی بیاین دعا کنیم برداشت بدی نکنه. قصد بدی نداشتم خو. :|
ویرایش: اصلا مگه اینی که گفتم حرف بدیه؟ :-" شوخی بود دیگه. :-"
هنوزم وقتی زیاد (تاکید میکنم نهچندان زیاد :| ) تایپ میکنم، شونهی راستم از درون میسوووزه!
چرا؟ چون شنبه دو تن از زنانِ نهچندان لاغر منو با ستونِ وسطِ اتوبوس اشتباهی گرفتن و با پررویی تمام از تکیهگاهشون نهایت استفاده رو بردن.
حالا نمیدونم دلیلش واقعا اینه یا دارم ربط الکی میدم... ولی جدا دلیل دیگهای واسه این درد به ذهنم نمیرسه! هرچند نمیدونم چرا همون شنبه سرکلاسهای متفرقهی تابستونی(که الان تبدیل به بزرگترین انگیزهم شده) با وجود اون همه نوشتن اتفاقی نیفتاد. شاید هنوز داغ بودم نمیفهمیدم. :-"
و میدونین چیه؟ تنها نگرانیم اینه که تو نوشتن کم بیارم و نتونم جزوههای یونی رو بنویسم. :|
لازم میدونم فریاد بزنم: I don't have ANY CHANCE!
پ.ن: امروز در دردناکترین لحظاتِ شانه، تو گروه ملت هی حرف میزدن و تنها واکنش من ارسال استیکر بود. :|
پ.ن2: به همون سرعتی که حالم خراب میشه، خوب هم میشه! و این یک چرخهی بیپایانه...
چقدر بده کسی که بیشتر از همه تو دنیای نت بهش اعتماد داشتی، خواسته یا ناخواسته بیشتر از همه اذیتت کرده باشه... و هنوزم بیشتر از همه دوستش داشته باشی!
مدتهاست میفهمم چطور میتونی همزمان به شدت ازش متنفر "هم" باشی...
انداختمش دور!
ولی میدونی بدترین قسمت ماجرا چیه؟ اینکه هنوزم درگیریت این باشه که "ای کاش ناراحتیای نداشته نباشه!"
I'm just... IDIOT