کپی رایت این نقل قول بای 김종현 :
Originally, there is no end to worries. You overcome one and two more comes by, you overcome that two and there will still be more.
و من کااااملا موافقم با این حرف! ماجرا از وقتی شروع میشه که تو بزرگ میشی، شایدم وقتی کوچیکتری شروع شده و تو خبر نداری! در هر صورت من از اون دسته افراد خوشبختی بودم که وقتی بچه بودم تقریبا از همه جا بیخبر بودم و هیچ نگرانی نداشتم.
ولی با گذشت زمان منم بلاخره وارد جریان زندگی شدم و مسوولیتایی که تا قبل ازون به عهده ی بقیه بود روی دوشم افتاد و به علاوه ی اون مجبور بودم خیلی تصمیم ها رو خودم تنهایی بگیرم و من مسوول عواقبش باشم نه بقیه.
این بود که هنوز که هنوزه تو ذهنم دسته بندی میکنم مسائل و نگرانیا رو، هیچوقت اتفاق نیفتاده که فقط یه نگرانی داشته باشم، یکی یکی از شرشون خلاص میشی ولی بعدش ذخیره ها جایگزین میشن و هیچوقت اون قسمت از ذهنت که مربوط به رسیدگی از نگرانی هاست سرش خلوت نمیشه.
یکی رو حل میکنی میری سراغ بعدی و بعدیش تو صفِ برای حل شدن.
ولی خب خوبیش اینه که فقط من اینجوری نیستم، هممون اینجوری هستیم و این کمک میکنه عادت کنی که زندگی بی نگرانی درمورد مسائل امکان پذیر نیست.
حتی در مورد کسایی که فکر میکنی خیلی خوشبختن، دوستای خوبی دارن، شغلی دارن که ازش راضین و مردم زیادی هستن که دوسشون دارن.
چند شب پیش نزدیکای ساعت 2 شب بود که تو تاریکی به سمت آشپزخونه راه افتادم تا آب بخورم. این مدته هروقت همین ساعت میرفتم اونجا، به قدری هوا تاریک بود و نوری از اطراف نمیتابید که اکثرا از نور گوشی کمک میگرفتم یا صبر میکردم چشمم به تاریکی عادت کنه تا جلومو ببینم. ولی اینبار... آشپزخونه با یه نور سفید روشن بود!
به سمت ایوونِ آشپزخونه رفتم که با اون نور سفید رنگ روشن شده بود. ساختمون اونوری کاملا خاموش بود. با تعجب از پشت در خم شدم و اینبار تو آسمون به دنبال منبع روشنایی گشتم... و پیداش کردم! قشنگترین روشنکنندهی شبهای تاریک... ماه!
چقدر بزرگ بود... و چه نور وسیعی داشت! علاوه بر ماه پرنور، حتی ایوونِ روشنشده با نور ماه هم دیدنی شده بود.
ازون نقطهای که من وایساده بودم، نگاه کردن ماه خیلی سخت بود، ولی اینقد این ماه بزرگ صحنهی قشنگی بود که به خاطرش به خودم زحمت دادم و برای مدتی با لبخند محو تماشاش شدم. دلم میخواست همینطور تا صبح بشینم(وایسم در واقع!) و به اون صحنهی زیبا نگاه کنم...
اما خوابم میومد. :|
آبمو خوردم و به مقصد تختخواب، ماه و زیباییهاش رو تنها گذاشتم. :|
نکته: گاهی چیزای معمولیای که در سال شصتهزار بار تکرار میشن و از کنارشون به سادگی رد میشیم، میتونن تبدیل به قشنگترین صحنهها بشن. فقط کافیه یک لحظه توقف کنیم و توجهمونو بهشون اختصاص بدیم.
پ.ن: کاش میتونستم اون صحنهی رویایی رو برای همیشه ضبط کنم و هروقت میخوام نهتنها ببینمش، بلکه دوباره حسش کنم... ولی خب! توانِ گوشی نکشید. :|
پ.ن 2: در وصف حالم میتونم بگم شبیه جیدراگون شده بودم که تو آهنگ BaeBae غرق در زیبایی نهفته تو مجسمهی پیش روش شده بود.
برای علاقمندان: عکس از موزیک ویدئوی Big Bang - Bae Bae (از آهنگای آلبوم MADE سری M)