Start, now shoot the gun

Start, now shoot the gun

Light, camera , action!
Start, now shoot the gun

Start, now shoot the gun

Light, camera , action!

هیولای درون لحظات

اگه به گذشته نگاه کنم، اینجوری بوده. اولش همه چی عالیه بعدش کم کم خسته میشیم از خوب بودن و میایم بیرون از زیر اون ماسکا. نه تنها تو که حتی من. تو میخوای بشو قهرمان داستان با یه هپی اندینگ عالی. من بده نیستم چون عذاب وجدان میگیرم، ولی خوبه هم نیستم چون خیلیاش با اجباره. نمیدونم آخرش چیه ولی نقش من ازون نقشای اصلی نی. شایدم اون وسطا گم و گور بشم" 


هییییچ ایده ای ندارم چرا و تحت چه شرایطی یه همچین چیزیو توی نوت گوشیم نوشتم. 


بعضیا خرجاشونو تو نوت گوشی مینویسن، بعضیا شماره هایی که میگیرن، بعضیا برنامه هایی که طی روز باید انجامش بدن و بعضیا مثل من فکرای لحظه ایشون رو مینویسن. 


معمولا نمیخونم چیزایی که مینویسم رو. چون لحظات قشنگی نیستن، ولی ازونجایی که یه موقع هایی اصطلاحات جالب انگلیسی رو هم تو نوتام مینیسم اومدم دنبالش بگردم که اولین جمله ی این نوت به نظرم عجیب اومد، انگار یکی اومده اینو نوشته رفته. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد