هنوزم وقتی زیاد (تاکید میکنم نهچندان زیاد :| ) تایپ میکنم، شونهی راستم از درون میسوووزه!
چرا؟ چون شنبه دو تن از زنانِ نهچندان لاغر منو با ستونِ وسطِ اتوبوس اشتباهی گرفتن و با پررویی تمام از تکیهگاهشون نهایت استفاده رو بردن.
حالا نمیدونم دلیلش واقعا اینه یا دارم ربط الکی میدم... ولی جدا دلیل دیگهای واسه این درد به ذهنم نمیرسه! هرچند نمیدونم چرا همون شنبه سرکلاسهای متفرقهی تابستونی(که الان تبدیل به بزرگترین انگیزهم شده) با وجود اون همه نوشتن اتفاقی نیفتاد. شاید هنوز داغ بودم نمیفهمیدم. :-"
و میدونین چیه؟ تنها نگرانیم اینه که تو نوشتن کم بیارم و نتونم جزوههای یونی رو بنویسم. :|
لازم میدونم فریاد بزنم: I don't have ANY CHANCE!
پ.ن: امروز در دردناکترین لحظاتِ شانه، تو گروه ملت هی حرف میزدن و تنها واکنش من ارسال استیکر بود. :|
پ.ن2: به همون سرعتی که حالم خراب میشه، خوب هم میشه! و این یک چرخهی بیپایانه...
تو هم یه چیزیت میشه ها.. چرا بهشون هیچی نگفتی خب :/
هنوزم درد داری؟
گفتم ولی کو گوش شنوا؟ اونم تو اون شلوغی؟ :(
بهتر شده :)